a target="_blank" href="http://www.aticlix.com/?ref=mosa">
<-Text1->
هاست ویندوز" > تبادل لینک نت اسکریپ

آمار مطالب

کل مطالب : 134
کل نظرات : 56

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 12
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 135
بازدید سال : 493
بازدید کلی : 27269

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کرم شب تاب و آدرس www.kermshabtab.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 135
بازدید کل : 27269
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 56
تعداد آنلاین : 1


تماس با ما



تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : محمد
تاریخ : 24 / 3
نظرات

گوش هاش رو تیز کرد تا ببینه چی می گن؟
پدر گفت :
هزینه جراحی مغزش خیلی می شه و ما نمی تونیم این پول رو بدیم.
مادر اشک ریزان گفت :
ولی تومور توی سرش هر روز داره بزرگ تر می شه.
من طاقت این همه رنج کشیدنش رو ندارم.
اگه کاری نکنیم ، می میره.
پدر جواب داد :
آره ، آره ، می دونم.
حالا فقط معجزه می تونه نجاتش بده.
فرشته کوچولو ، رفت سراغ قلکش و پول خردهاش رو ریخت روی زمین.
بخودش گفت :
خدای من چقدر زیاد!
حتما می شه با اینها معجزه خرید!
سکه ها رو ریخت توی جیبش و رفت سمت داروخانه!
توی داروخانه هر چی پشت پیشخوان منتظر موند کسی نگاهش هم نکرد.
چند باری سرفه کرد ، با پاهاش صدا درآورد ... ولی انگار نه انگار!
بالاخره با یه سکه زد به شیشه پیشخوان و با صدائی محکم گفت ببخشید.
چی می خوای کوچولو؟
یه معجزه لطفا!
بله؟!
یه معجزه لطفا!
معجزه می خوای واسه چی عزیزم؟!
یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه!
بابام می گه فقط معجزه می تونه نجاتش بده ، منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم.
عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ، ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت :
ولی اون داره می میره ، تورو خدا یه معجزه بهم بدید.
ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدائی گفت :
ببینم چقدر پول داری؟
پول ها رو شمرد و گفت :
خدای من عالیه ، درست به اندازه خرید معجزه برای داداش کوچولوت!
بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم؟!
اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود که آن روز برای سر زدن به برادرش به داروخانه آمده بود.
دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد.
هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک.
مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت.
من و تو هم می توانیم معجزه بخریم ، معجزه بفروشیم ، معجزه کنیم,اگر تنها به یاد داشته باشیم که انسانیم...


تعداد بازدید از این مطلب: 1170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
sarah در تاریخ : 1393/4/27/kermshabtab - - گفته است :
عالییییییییییییییییی بود عزیزم. واقعا هم میتونیم کافیه بخوایم

/weblog/file/img/m.jpg
Mahtab73 در تاریخ : 1393/4/16/kermshabtab - - گفته است :
خییلی قشنگ بود مررررررسی
پاسخ:چشات خوشگل می بینه خخخخخخخخ


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








[url=http://www.hdclix.com/?ref=mosa]


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود