خسرو شکیبایی با اون صدای طلاییش می گفت: بعضی وقت ها یکی یه طوری می سوزونت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن. زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست یه چیزایی....
یرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد ..... در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید . عابرانی که از آن حوالی رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند .
جوانی بادوچرخه اش باپیرزنی برخوردکرد وبه جای اینکه ازاوعذرخواهی کندوکمکش کندتاازجایش بلندشود،شروع به خندیدن ومسخره کردن اونمود؛ سپس راهش راکشیدورفت؛پیرزن صدایش زدوگفت:چیزی از تو افتاده است. جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛پیرزن به اوگفت:زیادنگرد؛ مروت ومردانگی ات به زمین افتادوهرگزآنرانخواهی یافت؛؛
زندگی اگر خالی ازادب واحساس واحترام واخلاق باشد،هیچ ارزشی ندارد؛