a target="_blank" href="http://www.aticlix.com/?ref=mosa">
<-Text1->
هاست ویندوز" > تبادل لینک نت اسکریپ

آمار مطالب

کل مطالب : 134
کل نظرات : 56

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 127
بازدید سال : 485
بازدید کلی : 27261

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کرم شب تاب و آدرس www.kermshabtab.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 127
بازدید کل : 27261
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 56
تعداد آنلاین : 1


تماس با ما



تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : محمد
تاریخ : 24 / 3
نظرات

صحبت کردن را نداشت.يکي دو دقيقه اي به همين صورت ادامه داشت تا اينکه دختر به راه خود ادامه داد و رفت. مدتي گذشت دارا هر روز در فکر سارا بود،حتي در زماني که کارمي کرد ، درس مي خواند و حتي در زمان استراحت فکرش شده بود سارا و سارا وسارا...يک روز وقتي دارا به همراه همکلاسيهايش به روستا برميگشت،دوستان او پيشنهاد دادند که براي چند ساعتي به روستائي که در چند کيلومتري از روستاي آنها بود بروند وتفريحي بکنند.دارا برعکس هميشه قبول کرد. آنها به روستا رسيدند و به طرف امام زده اي که در ان روستا بود حرکت کردند.
دارا ابتدا به سمت آبخوري امام زاده رفت.در حال نوشيدن آب بود که صداي دختري را شنيد، به طرف صدا حرکت کرد.دختري را ديد که درحال رازو نياز بود... بله آن دختر سارا بود و آن روستا محل زندگي او . دارا در گوشه اي در حالي که مخفي شده بود، سارا را نگاه مي کرد . وقتي سارا مناجاتش تمام شد به طرف خانه حرکت کرد و دارا نيز او را تعقيب ميکرد ، تا اينکه سارا به خانه اش رسيد.خانه اي کوچک و قديمي،در زد پير زني آرام آرام آمد و در را باز کرد و سارا وارد آن خانه شد دارا که خوشحال بود به خانه اش باز گشت.چند هفته اي گذشت.يک روز دارا براي زيارت امام زاده به طرف روستا حرکت کرد.مثل هميشه اول به سمت آبخوري رفت.بعد از گذشت يکي دو ساعت که زيارتش تمام شد به طرف روستايش حرکت کرد . هنوز داخل روستا بود که صداي ناله و زاري شنيد.ناخوداگاه به سمت صدا حرکت کرد ناگهان خود را در مقابل خانه سارا ديد.حجله اي در مقابل در خانه قرار داده بودند و اعلاميه اي را روي آن نسب کرده بودند.در ان اعلاميه تصوير سارا ديده مي شد،به نامش نگاه کرد نوشته بودند ساره زماني.حالش بد شد گوئي با پتکي به سرش زده بودند در حالي که گريه ميکرد به طرف خانه حرکت کرد . او درآن روز قسم خورد تا با هيچ دختري صحبت نکند و خود را در خانه حبس کند.سال هاي زيادي به همين صورت گذشت . او 58 سالش شده بود . دارا قسم خود را شکسته بود و به بيرون از خانه مي رفت.روستاي آنها به شهر بزرگي تبديل شده بود پارکي در نزديکي خانه ي دارا قرار داشت . دارا ازدواج نکرده بود به همين خاطر به بچه خيلي علاقه داشت و هر روز براي ديدن بچه ها به پارک مي رفت . در يکي از روزهاي تابستاني که دارا به عادت هميشگي به پارک رفته بود صداي ناله هاي پيرزني را شنيد که آه و ناله ميکرد . بي اختيار به طرف او حرکت کرد و احوال او را پرسيد سر صحبت بين آن دو باز شد و هر دو شروع به درد و دل کردند . پيرزن از زمان نوجواني خود صحبت مي کرد و مي گفت 17 سال داشتم . روزي که به روستاي ديگري رفته بودم ،پسري را ديدم که در مقابل خانه ي شان نشسته بود و به من زُل زده بود و نگاه مي کرد . آن پسر بسيار زيبا و جذاب بود . عاشقش شدم ولي ديگر او را نديدم . دارا هم شروع به گفتن تمام خاطرات دوران جوانيش کر د. وقتي صحبت دارا تمام شد پيرزن شروع به گريه کردن کرد و گفت سارائي که عاشقش بودي من هستم و آن کسي که توحجله اش را ديدي خواهر دوقلوي من بود که ساره نام داشت . دارا که چشمهايش را اشک گرفته بود و از روي خوشحالي نمي دانست چه کار کند ، در همان پارک از او خواستگاري کرد . و هر دوي آنهابا دلهائي جوان زندگي تازه اي را شروع کردند.

***پايان***


تعداد بازدید از این مطلب: 1263
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








[url=http://www.hdclix.com/?ref=mosa]


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود